عشق منو بازی داد!!
&&&سـتارگـان تـنیس&&&
ما غذا میخوریم که زندگی کنیم اونا زندگی میکنن تا غذا بخورن

نریما

-یه مدتی بود که فقط با ریوما(دوست پسرم)اس میدادم وخیلی بهش علاقه داشتم!ولی سیچی(داداشم)همش مخالفت میکرد ومیگفت:این کارا را نکن نریما یه روزی پشیمون میشی

ولی من کار خودمو میکردم یه روز باهم قرار گذاشتیم که ریوما خوانوادشو بهم نشون بده و میگفت :که خیلی پولدریم و پدرو مادرم رو حرفم حرف نمیزنن

_خلاصه روزش یه مهمونی بود وریوما بهم گفت که میخواد منم باشم تا باخوانوادش اشنا شم

-بهترین لباسامو پوشیدم

سیچی:کجا میری نریما؟دختر این کارارو نکن

-داداشی ولش کن اون به من علاقه داره ومنم خیلی دوسش دارم!!

سیچی:نریما تو پشیمون میشی تو فقط چند روزه که باهاش اشنا شدی!!ونباید باکسی که زیاد نمیشناسیش گرم بگیری

-اِسیچی!اون عشقمه ومنو دوس داره منم همین طور چقدر گیر میدی!

سیچی:عزیزم ابجی دارم با هات ابجیانه حرف میزنم !!(ابجیانه؟خخ)

-به حرفاش گوش ندادم و گوشیمو برداشتمو رفتم

ریوما:عزیزم بیا اینجاست

-هی جلوو جلوتر که میومدم قلبم تند تند میزد، وسکوت همه جارو فرا گرفته بود!

-خلاصه خانوادشو دیدم وبعد منو رسوند خونه!

-ممنون ریوما

ریوما:وظیفم بود عشقم

-^_^ممنون

-سلام سیچی

سیچی:-_- سلام چی شد خانوادشودیدی؟

-اره خیلی ادمای خوبی بودن درضمن قراره 1 ماه اونجا بمونم با ریوما فقط

سیچی:من اجازه نمیدم!تو حق نداری بری بعد از فوت پدر ومادر وظیفه ی منه که مواظبت باشم

-اِتو که پدر نیستی این حرفارو میزنی اون عشقمه منم دوستش دارم!!

-روز بعدش وسایلامو برداشتم تو ساک گذاشتم باااااای سیچی

سیچی:هوف -_-

-سلام ریوما خلاصه 1 ماهو موندم

-روزا به خوبی میگذشت یه روز که از دانشگاه میومدم رفتم تو اسانسور تابرم خونه بعد صدای خنده ی یه زن میومد رفتم درو باز کردم

-ریوما ....ریوما به یه دختر دیگه بود گفتم ر...ریوما؟

ریوما:ام نریما تویی؟هانازوکا تو میتونی بری

-چی صبر کن ببینم این خانوم کیه؟چرا اینجاست ؟

ریوما:راستش من به تو علاقه ای نداشتم فقط خواستم باهات یکم باشم!!

-اما تو.....از خونه رفتم بیرون فقط گریه میکردم و افسوس میخوردم

-رفتم تمام راهو میدویدمو فقط گریه میکردم رسیدم خونه

-س....سلام سیچی!

سیچی:-_-چی شده ابجی حالت خوبه؟

-داداش اون ....منو.....(نریما خاک بر همون سرت خخ)

-رفتم تو اتاق درو بستم خودمو رو تخت انداختم وفقط گریه میکردم وزیر لب با خودم میگفتم ریوما...عشق....بازی

ا سال از اون ماجرا میگذشت که من افسرده شده بودم نه میخندیدم ونه شوخی میکردم فقط دنبال این بودم که درسامو تموم کنمو یه کاره ای برای خودم شم

اون روز تمام شد من رفتم خونه یکی از دوستای سیچی تو خونه بود که انگار اسمش شو بود چون شو صداش میزد به سیچی سلام دادم رفتم رو مبل نشستمو تلوزیونو روشن کردم

شو:ام سیچی اون خواهرته؟

سیچی:اره بابت سلام نکردنش بخخش خب دیگه افسردست

شو:خب که اینطور

نریما

-روز بعدش رفتم دانشگاه درسا تموم شد رفتم پشت مدرسه چون دنبال خاک مخصوص برای ازمایش میگشتم

تند تند داشتم میرفتم که یه هو خوردم به یه چیز اون شو بود ایش!!

بلندم کرد (وای منحرف)

-ببخشید جلومو ندیدم

شو:تو خواهر سیچی هستی انگار خوشبختم!

-منم همین طور باید برم

-دستمو گرفت و بهم گفت:من دوست دارم

-دستمو ول کردم بعدم رفتم

شو:دارم حرف میزنما

-من نیاز به دوست داشتن کسی ندارم فهمیدید؟

-من باید برم خدا حافظ اقا

شو:میدونم شکست عشقی خوردی

اشکم درومد وتازه از فکر ریوما بیرون اومده بودم که اون منو به یاد ریوما انداخت

شو:ولی من همچین ادمی نیستم برادرت منو میشناسه

-برام اهمیت نداره من عشقو دیگه باور ندارم

شو:ولی من دوست دارم

-اونم میگفت دوسم داره .....اونم میگفت .....

شو:ولی من اونجور ادمی نیستم میفهمی

-من باور ندارم

منو در اغوش میگیره احساس کردم ریومای ولی نبود.....

روز بعد

(نُریما)

شو اومده بود خونه وداشت با سیچی حرف میزد

سیچی:..................

شو:...................................

سیچی یاد تو اتاقم

سیچی:ابجی اون میگه دوست داره اما توهم اونو دوست داری؟

-من.....عشقو باور ندارم دفعه ی پیش با گوش نکرن به حرفای تو یه درس حسابی گرفتم که عشق بازی نیست شوخی اونم جون داره

سیچی:شو ادم خوبیه

-چون تو میگی قبول میکنم سیچی

ما باهم عروسی کردیم

وصاحب فرزندی شدیم که اسمشو من گذاشتم ((ریوما))

شو لبخندی میزنه و میگه:عزیزم اسم قشنگیه

......................................................................

پایان

 عشق بود که منو بازی داد((عشق))

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

تهمورث
ساعت12:14---4 اسفند 1394
خیلی قشنگ بود، لذت بردم
بازم واسمون رمان بزار
پاسخ:سلام به وبم خوش اومدی حتما


آیکا
ساعت18:53---29 بهمن 1394
نتیجه میگیریم که باید همیشه گوش به فرمان سیچی باشیم
پاسخ:اوووف تو هم


آیکا
ساعت18:50---29 بهمن 1394
ریتی بفهمه چه میکنه:)
پاسخ:نمیتونه کاری کنه


هایجین
ساعت21:12---27 بهمن 1394
آجیییییی. خودم ریوما رو خفه میکنم. خیلی بیشعور شده جدیدا.
ولی به ریوگا میگم خفش کنه.
خیلی عالی بود.
حرف نداشت.

پاسخ:ممنون اجی -_-من الان شکست عشقی خوردم :'( هر دلت میخواد بکن


میساکی
ساعت20:44---25 بهمن 1394
ریتسویا
بهترین دوستش توی اینترنت هستم
بهترین دوستم توی اینترنت هست
ولی وبشو بسته
عاشق شو ساکاماکیه
اولین کسی که منو توی رماناش جا داد
هیچکی منو با کورانو نمیذاشت -___-
حتی توی رمانش شخصیت من بیشتر از خودش بود
دوست به این خوبی دارم
ریتسویا جای ۱۰۰۰۰۰۰ دوست الکی و نیمه راه رو میگیره
حتی اگه دقت کنی من بهترین دوستامو به ترتیب لینک کردم
ریتسویا الان سه ماهه که غیبش زده ولی تا اخر عمر بهترین دوستمه
و با اینکه اصلا کل وبم با نظرات لوشی و ملینا ساخته شده
اما ریتی بهترین دوستمه
ولی بیشعور گفت که تا تابستون وبشو میبنده :/
ولی بازم میاد
البته نگفت میاد
ولی من منتظرش میمونم
به سلامتی روزی که برگرده
همین طور ریتسویا دوست های ایکا و لوشی هم هست
انام منتظرشن که برگرده
پاسخ:اورین اورین خوبه
پاسخ:پس اگه این طور باشه منم تو رمانتم پس دوست صمیمیتم نیستم----__________-----


میساکی
ساعت13:16---25 بهمن 1394
پس تو زن برادرمی؟ خوشوقتم
پاسخ:منم همین طوور


میساکی
ساعت13:15---25 بهمن 1394
اجی ریتی بفهمه کَلَت رو از جا در میاره
پاسخ:سلام میسا چان ریتی؟کیه؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: یک شنبه 25 بهمن 1394برچسب:نظر بدبد اصفا,
ارسال توسط رومینا ایچیزن

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:







&&&سـتارگـان تـنیس&&&